کجایی ای خدا
وقتی گرسنگی، طعم مرگ داره
وقتی مادر، غرقِ عزا
جگرگوشه را به خاک میسپاره؟
کجایی ای خدا
وقتی چوبهٔ دار میکارند
وقتی بر شب پیر و برنا
بمب و آوار میبارند؟
کجایی ای خدا
وقتی هذیان و یارب
وقتی آمین و زاری و تب
همه با هم میخشکند بر لب؟
کجایی ای خدا
وقتی پدر نیست تکیهٔ دختر
وقتی زن بودن
جرمه و مشمول کیفر؟
کجایی ای خدا
وقتی نوازشی نیست بر سر کودک
وقتی سهم خردسال از خانه
تحقیره و نفرین و کتک؟
کجایی ای خدا
وقتی دستهای کارگر فقط پینه دارند
وقتی جواب حرف حق را
با آتش تو سینه میکارند؟
کجایی ای خدا
وقتی میخشکانند شوق را
وقتی به تزویر و ریا
میبندند بالهای صلح را؟
کجایی ای خدا
وقتی برای عشق «مبادا» میکنند
وقتی قلبهای سنگی را
با هرزگی شیدا میکنند؟
کجایی ای خدا
وقتی به نام تو سرها بریده میشن
وقتی از خون بیگناهان
جویها جاری میشن؟
کجایی ای خدا
وقتی زمین از دست آدم تب داره
وقتی حتی آسمان
از سیاهکاری بشر شرمساره؟
کجایی ای خدا
نمیبینی تو مگر
ظلم بشر بر این گوی گردان را؟
نمیشنوی تو مگر
این همه آه و ناله و فغان را؟
اگر هستی و نمیبینی
من خدای کور نمیخواهم
اگر هستی و چشمها را بستی
به حق که جای حق ننشستی...
سراینده: تالین ساهاکیان