با تو تنهاترم

 تو این شب سرد بی‌ستاره
سکوت، سازآوازی داره
سقف خانهٔ من و تو
باز نشان از آواری داره...
 
فاصلهٔ چند قدمی ما
حکم فرسنگ‌ها را داره
از آخرین خنده انگار
هزاران قرن می‌گذره...
 
گوش کن هم‌قفسم
می‌شنوی صدای گسستنم را؟
در عمق این پوچی و خلا
آرام، در خود شکستنم را؟
 
این همه بهانه و انکار
این همه گرهٔ نو، آخر چرا؟ 
این همه سکوت و آزار
این همه بغض، آخر چرا؟
 
دیگه چه فرقی داره
دست تو دورتره یا نگاه من؟
وقتی نیست آغازی نو،
قهر تو سنگین‌تره یا گناه من؟
 
بر کدام ویرانی بگرییم
زیر این سقف که خانه نیست
آنچه گمان کردیم هست و نبود
یا آنچه بود و دیگر نیست؟
 
برو! بر درد زخم کهنه
عقربهٔ ساعت مرهم نمی‌ذاره
این دل، دیگه برهوته
هیچ بارونی توش گل نمی‌آره...
 
نکن از این ویران‌ترم
بگذر از این چشمان ترم
نداری تو گناه اما
با تو من تنهاترم

تالین ساهاکیان 

خمارنشین

 روزت چه شب‌زده است ای خمارنشین
شبت چه کابوس‌زده ای خمارنشین
وصال این افیون عفریته‌وش
نداشت ثمری جز غم ای خمارنشین...
 
در یاخته‌هایت مرگ را نوشته
بر روزگارت سیاهی و تباهی
نیاورده است این اعجوزهٔ هزارفریب
ارمغانی به جز درد ای خمارنشین!
 
پر از شور بودی، پر از رکود شدی
پَر پرواز خواستی، کُشتهٔ سکون شدی
تو و این همه رخوت واحسرتا
غریبه شدی با خودت ای خمارنشین...
 
کرده تن فرسوده‌ات پر از زهر
سوخته دل دردمند مادر
غلتانده اشک گرم از گونهٔ خواهر
خم کرده سنگین پشت پدر
چه گران است خمارت ای خمارنشین!
 
گفتی این آخر خط است... اما نیست...
هر سطر این قصه از نو نوشتنی است
قصه‌ات اگر تا به امروز قصهٔ تباهی بود
آخر قصه ولی هنوز خواندنی است...
 
هنوز می‌شود سپرد
به تن خسته، نبض زندگی
هنوز می‌شود زدود
جسم و جان را از بردگی...
هنوز می‌شود خنده کاشت
بر لب‌های خواهر
یا مرهمی بود بر دل سوختهٔ مادر
هنوز تکیه‌ می‌خواهد قامت شکستهٔ پدر...
هنوز می‌شود
بیرون آمد از زیر بار شرمندگی...
 
گفتی این آخرِخط است ولی نیست.
هر سطر این قصه از نو نوشتنی است
همّتی ای ره به خطا رفته
که فردا از نو ساختنی است...

سراینده: تالین ساهاکیان

اتاق خالی

 توی این اتاق پر از خالی
گرفته همه چی رنگ عادت
کجان حرف‌های مهربونی
کجان نوازش‌های محبت؟
 
تو همونی که دستش یه روز
قاب فردامو ساخت
تو ذهن پنجرهٔ من
طرح‌های رنگی انداخت...
 
نمی‌بینم از اون روزها
نشونی مونده باقی
نمی‌کنه نگاه من
دیگه با نگاهت تلاقی...
 
با گوش بی‌حوصلهٔ تو
میل گفتنم بیگانه
برای شکستن بغضم
نمی‌ذاری یه بهانه...
 
قاب دیروزیِ من
از تصویر فردا خالی
تو ذهن پنجرهٔ من
نیست دیگه طرح خیالی...
 
امروزِ خاکستری من
نداره از امید رنگی
عکس‌های دیروزی حتی
نمی‌زنه به دل چنگی...
 
فردا اما
از ذهن پنجره
می‌شم به دورها روونه
پر می‌کشم از آشیونه
نمی‌بینی از من دیگه نشونه...
نمی‌بینی دیگه از من نشونه...
نمی‌بینی دیگه از من نشونه...
 
سراینده: تالین ساهاکیان