ای شور جاودانه
دعوتم کن عاشقانه
به بزم شمع و مهتاب
به ناپیدا کرانه...
مرا بگیر از این سرداب
از انبوه سیاه سایهها
بسپارم به پنجهٔ آفتاب
به روشنی نابِ طلایهها...
مرا ببر به جشن باد و برگ
به مهمانی گل و پروانه
بگیرم از خواب سنگین مرگ
بسپارم به شوق و ترانه...
در معبد دلم بیفروز
آتشی از جنس گوی خورشید
ببار بر خاک تیرهٔ تنم
شهابهای زرد امید...
رهایم کن از این قامت ناساز
تکیده در غبار شیشهها
مرا مستانه از نو بساز
در عصیان آینهها....
ضیافتی بر پا کن
از رقص موزون قاصدکها
در یک ظهر گرم بهاری
از پرواز شاپرکها...
مرا بگیر از ضرب ساعت
از ملال این چنددیواری
مرا ببر تا بینهایت
به لحظهٔ آزادی قناری...
رهایم کن از لکنت این حس
مانده در راه گلو تا به دهان
بسپارم به آواز چکاوک
در صبح سرشار بهاران...
رستاخیزی به پا کن
از جنس شور و سرور
وحی مجسم شو
بخوانم به افقهای دور...
ای شور جاودانه
دعوتم کن عاشقانه
به بزم شمع و مهتاب
به ناپیدا کرانه...
به افسون نگاهی
افسانه کن مرا
به زمزمهای، بوسهای
جاودانه کن مرا...
ای عشق
جاودانه کن مرا...
ای عشق
جاودانه کن مرا...
سراینده: تالین ساهاکیان