بادبان‌هایت را برافراز

 ای ناخدا
ای هم‌سرنوشت
ای هم‌سفر
ای هم‌ساز
ای هم‌فردا
بادبان‌هایت را برافراز
اینجا جای ماندن نیست
 
بگذار تا با هم بگذریم
از این شبح‌دریاهای گِل گرفته
که بوی گند مرداب‌ها را می‌دهند
و سکون ملال‌آورمان
از ترس فرو رفتن
و فریب «امنیت»
که دیری است
ما را زنده به گور کرده است
 
نمی دانی مگر
روح طغیانگر ما
از جنس تندبادها و طوفان‌هاست
و رسیدن به آرامش‌های بعد از آن
و چشم دوختن به آن سوی غایت‌ها؟
نمی‌بینی مگر
خلق نشده‌ایم
برای تن دادن به کمتر از نهایت‌ها؟
 
بادبان‌هایت را برافراز
بگذار سوار شویم
بر تلاطم دریاهای راستین
بگذار بسپاریم خود را
به آغوش موج‌های پرطنین
که مرگشان مرگ است
و زندگی‌شان زندگی...
بگذار زنده باشیم...
بگذار در زندگی غرق شویم...
بادبان‌هایت را برافراز...

سراینده: تالین ساهاکیان

زندانبان

 ماهی تو تُنگ بلور
خواب دریا را می‌دید
تا می‌اومد شنا کنه
به دیوار می‌رسید...
 
گله می‌کرد به زندانبان
دل‌آزرده و بی‌تاب
فریادهاش اما همه
حباب می‌شدند رو آب...
 
تو یه قفس کوچیک
قناری کز کرده بود
از زندگی بی‌پرواز
اون دیگه دل کنده بود...
 
به زندان‌بان زاری می‌کرد
از قفس آزادش کنه
مرد ولی گمان می‌کرد
از سر شادی می‌خونه....
 
زندانبان هم نشسته بود
سخت آزرده و خسته
نفرین می‌کرد دستی را
که بال پروازشو بسته...
 
اون نمی‌دید که خودش
زنجیره به پای دیگری
که تو قصهٔ اسارت
زندانبانه برای دیگری...
 
ماهی اسیر تُنگ یه روز
فریاد آخرو سر داد
مثل یه حباب درشت
رو آب تُنگ ایستاد...
 
قناری هم دق کرد
تو کنج همون قفس
حسرت آسمونو
داد به آخرین نفس...
 
مرد، هنوز نشسته اما
سخت درمانده و خسته
نفرین می‌کنه دستی را
که بال پروازشو بسته....
 
سراینده: تالین ساهاکیان