خانهٔ پدری

 دلم چه تنگ است
برای خانۀ پدری
برای آن صمیمیت غم گرفته
با خاطرات زندۀ انباشته
در آلبوم‌های کهنه و قفسه‌هایش...
 
دلم چه تنگ است
برای دست‌های مادر
در حال پاک کردن سبزی
یا خرد کردن نان برای گنجشک‌ها...
دلم چه تنگ است
برای شوخی‌های پدر
در صبح یک روز تعطیل...
دلم چه تنگ است
برای عکس‌های رنگ‌پریده‌تر از خاطراتم
برای یکی از آن خنده‌های از ته دل...
 
دلم چه تنگ است
برای مهمان‌های بی‌خبر
و فنجان‌های قهوۀ
برگشته روی نعلبکی‌ها...
 
دلم چه تنگ است برای خانۀ پدری...
در آن خانه
هنوز گاهی، فقط گاهی
می‌توان یک بچه بود...
 
در این غربت بارانی
چه فراموشکار شده دلم
یادش می‌رود خانۀ پدری دور است
و مادر دیگر برای پدر سبزی پاک نمی‌کند
خانۀ پدری دیریست که بی‌پدر مانده...

سراینده: تالین ساهاکیان

روزهای کودکی

 کجا ماندید بعد از ظهرهای گرم یخمک؟
زنگهای تفریح آلبالو خشک؟
کجا ماندید شادی‌های بزرگ
با اتفاقات کوچک؟
کجا ماندید قهرهای کوتاه؟
کجا ماندید روزهای بی‌دغدغه؟
کجا ماندید خنده‌های از ته دل؟
روزهای لی‌لی و سنگ و گچ؟
با شمع کدام جشن تولد
ذوب شدید و به خاطره تبدیل شدید؟
کجا ماندی
بوی حیاط آب و جارو کردۀ مادربزرگ؟
کجا ماندی دخترک شاد کوچک؟
کی آشنا شدی با اندوه؟
هیچ می‌دانی
خاطره‌ات از تصویرم در آینه زنده‌تر است؟

سراینده: تالین ساهاکیان