شب و حریر

  شب، حریر مهتابشو
روی سرت انداخته بود
نقل هزار ستاره
روی موهات ریخته بود...
 
نگاهت جادویی و ناب
پر از راز و نشانه
با برق هزار آفتاب
در خلوت شبانه
 
گرفتم ستاره‌ها را گواه
که نرود هوای تو از سرم
قسم خوردم به روی ماه
که نیاید ماهی جز تو در برم...
 
رفتی و ماند آسمان
پر از رمز و راز و اشاره
با شب و حریر مهتاب
با نقل هزار ستاره...
 
مانده هنوز نگاهت
در هر گوشهٔ خیالم
آتش می‌زند به دلم
هنوز رویای محالم...
 
هنوز می‌گیرم نازنینم
هزار ستاره را گواه
که نیست جز خیال رویت
مرا ستاره و ماه...
 
که تا آخرین ستاره بسوزد
نرود بیرون هوایت از سرم
که تا روز بعد از ابد
من هر روز عاشق‌ترم...

سراینده: تالین ساهاکیان

زن رویا

 از کدام رویای دور
ره برده‌ای
به شب تاریکم
ای زن اکسیری رویا؟
 
سبزینهٔ کدام مهرگیاه
در رگ‌هایت جاریست
که درخت
در حضورت روشن می‌شود
و برگ‌های نیمه‌جان
از وزش نفست
زبان به زمزمه باز می‌کنند؟
 
نظر کردهٔ کدام ستاره‌ای
که حتی سایه‌ات
مهتابی می‌کند
چهرهٔ سیاه شب را
و هر نگاهت
هزار خوشهٔ نور می‌آویزد
از هزار گوشهٔ تاریک وهم من؟
 
به افسون کدام افسانه ساحر شده‌ای
ای اغواگر مست
که چنین بی‌پروا
می‌گیری مرا از دیروز و فردا
و غرق می‌کنی
در نبض رمزآلود لحظه؟
و در تب مه‌آلود حضورت
لحظه جاودانه می‌شود
شب جاودانه می‌شود
من جاودانه می‌شوم.

سراینده: تالین ساهاکیان