خالق

 تو قصهٔ یکی بود و یکی نبود
زیر این گنبد پیر و کبود
خیلی کارها می‌شه کرد و نکرد
خیلی چیزها می‌شه بود و نبود...
 
می‌شه رو گرداند هر روز
از درمانده یا بینوایی
می‌شه گذشت از کنار گرسنه
با سردی و بی‌اعتنایی...
 
می‌شه آهی کشید ماهرانه
و نالید از دنیای ظالمانه
و تظاهر کرد به دلسوزی
بی‌هیچ هزینه و برنامه...
 
می‌شه گردوند چشم‌ها را
از درد حیوانی مانده زیر چرخ
و دوخت گرم و پرتمنا
به ویترینی پر زرق و برق...
 
می‌شه تقسیم کرد تقصیرها را
میان تاریخ و جغرافیا،
ملت‌ها و دولت‌ها،
سیاست و حکومت‌ها...
 
یا به تساوی و اعتدال
میان ستارگان و روزگار،
قیمت نفت و بازار کار
و داد زد «من پاکم» دیوانه‌وار...
 
می‌شه برای خود دلسوزی کرد
پس زد دستی را که می‌جوید یاری
نقش قربانی را گرفت و گفت
«چه کسی کرده برای من کاری؟»
 
می‌شه گم شد تو هرزگی دنیا
یا چیزی به آن افزود
می‌شه حتی داوطلبانه
کور و کر و لال بود...
 
می‌شه اشتباه گرفت
خوشبختی را با یه خندهٔ پوچ
می‌شه راه آسونو رفت
و تو معادلات زندگی هیچ بود....
 
می‌شه به نرخ روز نان خورد
و گفت «گندم خیلی گرونه»
می‌شه با سیل حماقت دسته‌جمعی
به مردابی گندیده شد روونه...
 
می‌شه رو دوش دنیا سوار شد
و گفت آره، این راحت‌تره
می‌شه دستی به شانهٔ خود زد
و گفت حالا کی زرنگ‌تره؟
 
می‌شه دیواری ساخت از بهانه
و پشت آن سنگر گرفت بزدلانه
می‌شه هر روز گفت «می‌گذره»
و بی‌تفاوت بالا انداخت شانه...
 
چه حسی داره اما
زنده بودن و از نو زنده کردن
معادلات غلط را بر هم زدن
دنیا را عاشقانه از نو آفریدن...
 
چه شوقی داره
دیدن آن گرسنهٔ سیر شده
شکوه آن ویرانهٔ آباد شده
آرامش آن از رنج آزاد شده....
 
تو قصهٔ یکی بود و یکی نبود
زیر این گنبد پیر و کبود
خیلی کارها می‌شه کرد و نکرد
خیلی چیزها می‌شه بود و نبود...
 
می‌شه تو خرابی دنیا گم شد
و به هرزگی آن افزود
می‌شه اما ایستاد و ساخت
خالق یه دنیای تازه بود....


سراینده: تالین ساهاکیان