ای جوانهٔ سبز امید
از خاک سرد برخاستنت خجسته باد
ای کبوتر آرزو
با یار در اوج نشستنت خجسته باد
ای نرگس نوشکفته
از سر شوق لرزیدنت خجسته باد
ای برگ پرطراوت
به شبنم آراستنت خجسته باد
ای بلبل خوشنوا
به نوگل، دل بستنت خجسته باد
ای لالهٔ نودمیده
پیاله در دست گرفتنت خجسته باد
ای پروانهٔ آزاد شادی
از پیله گسسستنت خجسته باد
ای قاصدک خوشخبر
پرچم رهایی افراشتنت خجسته باد
ای گل زیبای آرزو
پرده بر انداختنت خجسته باد
ای پرستوی مهاجر خسته
به آشیانه رسیدنت خجسته باد
ای دختر بکر رَز
به هوای مِی رستنت خجسته باد
ای بید دلدادهٔ محجوب
غبار از چهره شستنت خجسته باد
ای باغ دیرپای نونوا
به رنگها آذین بستنت خجسته باد
ای دور مانده از دنیا
به یاران پیوستنت خجسته باد
ای جان به در برده از جفای خزان
دیو زمستان شکستنت خجسته باد
ای زمین سرشار
از نو زاده شدنت خجسته باد
ای دل صبور عاشق
به تماشای بهار نشستنت خجسته باد
بهارت خجسته باد
بهارت خجسته باد...
سراینده: تالین ساهاکیان
بهار
پنجره را بازکن
ببین خاک بوی رستن گرفته است
و چه آهسته و موزون حرکت میکند
میان هزاران رشد و رویش موازی...
همه چیز رنگ تازگی و سبکی دارد
و نسیم،
بیوزنی شکوفهها را
چه عاشقانه آزمایش میکند
نگاه کن...
گنجشک با چه شوری لانه میسازد
و گلهای شمعدانی
چه مشتاقانه
از شرق به غرب میروند
همراه آفتاب...
گوش کن...
آواز قمری
لهجۀ دلدادگی ندارد؟
آنجا کرمی
اولین اشعۀ آفتابش را
تجربه میکند
و قاصدکها
دیگر از جاذبۀ زمین
چیزی نمیدانند...
نگاه کن...
بچههای کوچه
از سبک شدن لباسهایشان
چه خرسندند
حتی پیرمرد عبوس همسایه
لبخند میزند
و همسرش
انگار یک شبه
ده سال جوانتر شده است...
گویی
کلاغ درخت روبرو
شوخطبعتر شده است
و انگار مست شدهاند
همۀ گربههای محله...
ببین عنکبوت گرسنه
چه با شتاب تار میبافد
و پروانه طوری میپرد
انگار میخواهد
عمر یک روزهاش را
جاودانه کند
در را بازکن...
قدم بزن
در ذهن هوشیار درختان
جاری شو
در هوای خیابان نرگس و شببوزده
رنگها را
در حافظۀ چشمانت ذخیره کن...
همبازی شو با بچههای کوچه
در خاطرۀ کودک خیابان
یک عیدی بکار
مهمان کن گنجشکها را
به آبتنی در ظرفی آب
جوانۀ امید سبز کن
در دل شکستهای
گره بزن
به پایان رسیدهای را
به فردا...
کهنگی را
در چمدانی بگذار
و به دیروز بفرست
امروز فقط بهاری باش
امروز فقط تازه باش...
پنجره را بازکن،
پشت هر پنجره
بهاری
در انتظار نشسته است...
سراینده: تالین ساهاکیان