پنجره را بازکن
ببین خاک بوی رستن گرفته است
و چه آهسته و موزون حرکت میکند
میان هزاران رشد و رویش موازی...
همه چیز رنگ تازگی و سبکی دارد
و نسیم،
بیوزنی شکوفهها را
چه عاشقانه آزمایش میکند
نگاه کن...
گنجشک با چه شوری لانه میسازد
و گلهای شمعدانی
چه مشتاقانه
از شرق به غرب میروند
همراه آفتاب...
گوش کن...
آواز قمری
لهجۀ دلدادگی ندارد؟
آنجا کرمی
اولین اشعۀ آفتابش را
تجربه میکند
و قاصدکها
دیگر از جاذبۀ زمین
چیزی نمیدانند...
نگاه کن...
بچههای کوچه
از سبک شدن لباسهایشان
چه خرسندند
حتی پیرمرد عبوس همسایه
لبخند میزند
و همسرش
انگار یک شبه
ده سال جوانتر شده است...
گویی
کلاغ درخت روبرو
شوخطبعتر شده است
و انگار مست شدهاند
همۀ گربههای محله...
ببین عنکبوت گرسنه
چه با شتاب تار میبافد
و پروانه طوری میپرد
انگار میخواهد
عمر یک روزهاش را
جاودانه کند
در را بازکن...
قدم بزن
در ذهن هوشیار درختان
جاری شو
در هوای خیابان نرگس و شببوزده
رنگها را
در حافظۀ چشمانت ذخیره کن...
همبازی شو با بچههای کوچه
در خاطرۀ کودک خیابان
یک عیدی بکار
مهمان کن گنجشکها را
به آبتنی در ظرفی آب
جوانۀ امید سبز کن
در دل شکستهای
گره بزن
به پایان رسیدهای را
به فردا...
کهنگی را
در چمدانی بگذار
و به دیروز بفرست
امروز فقط بهاری باش
امروز فقط تازه باش...
پنجره را بازکن،
پشت هر پنجره
بهاری
در انتظار نشسته است...
سراینده: تالین ساهاکیان