سهم من

 می‌روم
هنوز بر گردنم داغ بوسه‌هایت
هنوز بر لبانم مهر لبانت
هنوز شوری اشک‌هایت
بر گونه‌هایم...

چگونه فراموشت کنم
وقتی باد
فقط صدای  تو را می‌آورد
و تمام آواها یک‌صدا
نام تو را زمزمه می‌کنند؟

هنوز یاد انگشتانت
بر گونه‌های خیسم می‌لغزد
هنوز دستانم
در خالی سرد بی‌انتها
دست‌هایت را می‌جویند
هنوز تو را
مانند یک وسوسهٔ خانمان‌سوز گرم
زیر پوستم حس می‌کنم...

هنوز لبانم
بی‌اختیار و طوطی‌وار
نامت را
مانند یک دعای اساطیری
در خواب و بیداری
تکرار می‌کنند...
 
پشیمانی؟
نه، نه، نه
جایی برای پشیمانی نیست.
من سخت جنگیده‌ام
سخت صبوری کرده‌ام
این همه جادهٔ بی‌انتها
این همه راز و نشانه
مرا به تو رساندند
به آن لحظهٔ گیج تب‌دار
که حجم جنونش
حتی در واژهٔ عشق نمی‌گنجید
 
من به تو مومنم
من به پای عشق صبورم
می دانم که این نشانه‌ها
تو را
به من باز می‌رسانند
 
تو،
فقط تو،
سهم من باش
از زندگی
از این همه تکرار بیهوده
از این همه نشانه و راه و مقصد
از این بی‌انتهای متلاطم ملتهب...
بگذار که در عطش نمیرم...
بگذار
ایمانم به عشق زنده بماند...
 
سراینده: تالین ساهاکیان

خانهٔ پدری

 دلم چه تنگ است
برای خانۀ پدری
برای آن صمیمیت غم گرفته
با خاطرات زندۀ انباشته
در آلبوم‌های کهنه و قفسه‌هایش...
 
دلم چه تنگ است
برای دست‌های مادر
در حال پاک کردن سبزی
یا خرد کردن نان برای گنجشک‌ها...
دلم چه تنگ است
برای شوخی‌های پدر
در صبح یک روز تعطیل...
دلم چه تنگ است
برای عکس‌های رنگ‌پریده‌تر از خاطراتم
برای یکی از آن خنده‌های از ته دل...
 
دلم چه تنگ است
برای مهمان‌های بی‌خبر
و فنجان‌های قهوۀ
برگشته روی نعلبکی‌ها...
 
دلم چه تنگ است برای خانۀ پدری...
در آن خانه
هنوز گاهی، فقط گاهی
می‌توان یک بچه بود...
 
در این غربت بارانی
چه فراموشکار شده دلم
یادش می‌رود خانۀ پدری دور است
و مادر دیگر برای پدر سبزی پاک نمی‌کند
خانۀ پدری دیریست که بی‌پدر مانده...

سراینده: تالین ساهاکیان

روزهای کودکی

 کجا ماندید بعد از ظهرهای گرم یخمک؟
زنگهای تفریح آلبالو خشک؟
کجا ماندید شادی‌های بزرگ
با اتفاقات کوچک؟
کجا ماندید قهرهای کوتاه؟
کجا ماندید روزهای بی‌دغدغه؟
کجا ماندید خنده‌های از ته دل؟
روزهای لی‌لی و سنگ و گچ؟
با شمع کدام جشن تولد
ذوب شدید و به خاطره تبدیل شدید؟
کجا ماندی
بوی حیاط آب و جارو کردۀ مادربزرگ؟
کجا ماندی دخترک شاد کوچک؟
کی آشنا شدی با اندوه؟
هیچ می‌دانی
خاطره‌ات از تصویرم در آینه زنده‌تر است؟

سراینده: تالین ساهاکیان

یاد

 خاطراتت را
باز تا کرده‌ام
و مانند گلبرگ‌های خشک
لای برگ‌های خاک خوردهٔ زمان
پنهان کرده‌ام
باشد که رنگ و بویشان را
به زوال زمان بسپارند
و چنین خوره‌وار
زخم‌هایم را
از نو نتراشند...
 
یادت را
آشوب نبودنت را
یقین هرگز ندیدنت را
مانند خاک‌روبه‌ای
زیر سنگین‌ترین فرش‌های فراموشی‌
جارو کرده‌ام
و رویشان را
وسواس‌گونه صاف کرده‌ام
باشد که ذهن هراسانم
ذره‌ای
فقط ذره‌ای
روی آرامش ببیند...
 
و باز ناگاه
صدایی
ترنمی
آهنگی
بویی
نامی
همهٔ آن برگ‌های خاک خورده
همهٔ آن فراموشی سنگین را
پس می‌زند
و در هم می‌نوردد
و طوفانی سهمگین
به پا می‌شود
از هزاران یاد و خاطره
برگ و گلبرگ
فرش و خاکروبه
نوا و نجوا
دلهره و آوار
که هر ذره‌اش
روحم را با سماجت می‌ساید
و جنون‌وار بر سرم می‌کوبد
و سیاه‌چاله‌ای بی‌انتها می‌کارد
در جایی
که زمانی برایت دیوانه‌وار می‌تپید...
 
و من از نو می‌ایستم
چون ابری سوگوار
در هجوم گردبادی سهمگین
و تو نیستی که ببینی
یادت
خاطراتت
ردّ پای بی‌بازگشتت
چگونه بر روح آزرده‌ام می‌کوبد
تو نیستی که ببینی
در هجوم این گردبادها
تنها و تکیده
چگونه می‌بارم
وذره ذره تمام می‌شوم...
 
سراینده: تالین ساهاکیان