خاطراتت را
باز تا کردهام
و مانند گلبرگهای خشک
لای برگهای خاک خوردهٔ زمان
پنهان کردهام
باشد که رنگ و بویشان را
به زوال زمان بسپارند
و چنین خورهوار
زخمهایم را
از نو نتراشند...
یادت را
آشوب نبودنت را
یقین هرگز ندیدنت را
مانند خاکروبهای
زیر سنگینترین فرشهای فراموشی
جارو کردهام
و رویشان را
وسواسگونه صاف کردهام
باشد که ذهن هراسانم
ذرهای
فقط ذرهای
روی آرامش ببیند...
و باز ناگاه
صدایی
ترنمی
آهنگی
بویی
نامی
همهٔ آن برگهای خاک خورده
همهٔ آن فراموشی سنگین را
پس میزند
و در هم مینوردد
و طوفانی سهمگین
به پا میشود
از هزاران یاد و خاطره
برگ و گلبرگ
فرش و خاکروبه
نوا و نجوا
دلهره و آوار
که هر ذرهاش
روحم را با سماجت میساید
و جنونوار بر سرم میکوبد
و سیاهچالهای بیانتها میکارد
در جایی
که زمانی برایت دیوانهوار میتپید...
و من از نو میایستم
چون ابری سوگوار
در هجوم گردبادی سهمگین
و تو نیستی که ببینی
یادت
خاطراتت
ردّ پای بیبازگشتت
چگونه بر روح آزردهام میکوبد
تو نیستی که ببینی
در هجوم این گردبادها
تنها و تکیده
چگونه میبارم
وذره ذره تمام میشوم...
سراینده: تالین ساهاکیان