سهم من

 می‌روم
هنوز بر گردنم داغ بوسه‌هایت
هنوز بر لبانم مهر لبانت
هنوز شوری اشک‌هایت
بر گونه‌هایم...

چگونه فراموشت کنم
وقتی باد
فقط صدای  تو را می‌آورد
و تمام آواها یک‌صدا
نام تو را زمزمه می‌کنند؟

هنوز یاد انگشتانت
بر گونه‌های خیسم می‌لغزد
هنوز دستانم
در خالی سرد بی‌انتها
دست‌هایت را می‌جویند
هنوز تو را
مانند یک وسوسهٔ خانمان‌سوز گرم
زیر پوستم حس می‌کنم...

هنوز لبانم
بی‌اختیار و طوطی‌وار
نامت را
مانند یک دعای اساطیری
در خواب و بیداری
تکرار می‌کنند...
 
پشیمانی؟
نه، نه، نه
جایی برای پشیمانی نیست.
من سخت جنگیده‌ام
سخت صبوری کرده‌ام
این همه جادهٔ بی‌انتها
این همه راز و نشانه
مرا به تو رساندند
به آن لحظهٔ گیج تب‌دار
که حجم جنونش
حتی در واژهٔ عشق نمی‌گنجید
 
من به تو مومنم
من به پای عشق صبورم
می دانم که این نشانه‌ها
تو را
به من باز می‌رسانند
 
تو،
فقط تو،
سهم من باش
از زندگی
از این همه تکرار بیهوده
از این همه نشانه و راه و مقصد
از این بی‌انتهای متلاطم ملتهب...
بگذار که در عطش نمیرم...
بگذار
ایمانم به عشق زنده بماند...
 
سراینده: تالین ساهاکیان

با تو تنهاترم

 تو این شب سرد بی‌ستاره
سکوت، سازآوازی داره
سقف خانهٔ من و تو
باز نشان از آواری داره...
 
فاصلهٔ چند قدمی ما
حکم فرسنگ‌ها را داره
از آخرین خنده انگار
هزاران قرن می‌گذره...
 
گوش کن هم‌قفسم
می‌شنوی صدای گسستنم را؟
در عمق این پوچی و خلا
آرام، در خود شکستنم را؟
 
این همه بهانه و انکار
این همه گرهٔ نو، آخر چرا؟ 
این همه سکوت و آزار
این همه بغض، آخر چرا؟
 
دیگه چه فرقی داره
دست تو دورتره یا نگاه من؟
وقتی نیست آغازی نو،
قهر تو سنگین‌تره یا گناه من؟
 
بر کدام ویرانی بگرییم
زیر این سقف که خانه نیست
آنچه گمان کردیم هست و نبود
یا آنچه بود و دیگر نیست؟
 
برو! بر درد زخم کهنه
عقربهٔ ساعت مرهم نمی‌ذاره
این دل، دیگه برهوته
هیچ بارونی توش گل نمی‌آره...
 
نکن از این ویران‌ترم
بگذر از این چشمان ترم
نداری تو گناه اما
با تو من تنهاترم

تالین ساهاکیان 

بی‌تو

 می‌روی و می‌شود خالی
از نبض زندگی، لحظه‌هایم
می‌روی و می‌شود ناگاه
آشوب، پایان قصه‌هایم
 
بی‌تو، من اسیری بی‌تاب
مغلوب لشکر تنهایی‌ام‌
بی‌تو، من گلی بی‌آب
تشنه، ورای شکیبایی‌ام
 
بی‌تو، من رویایی محالم
سرگشته میان خواب و بیداری
بی‌تو، من پرنده‌ای بی‌بالم
در لحظهٔ شوم گرفتاری
 
بی‌تو من سر ندارم
مگر بر شانهٔ لرزان ماتم
بی‌تو من کس ندارم
جز حسرت و حرمان وغم
 
برگرد ای عشق جاودان
مرو بی‌من چنین شتابان
بی‌تو بر درد منِ عاشق
نیست حتی مرگ، درمان

سراینده: تالین ساهاکیان

جدال

 تو جدال عشق و تقدیر 
من و تو آوارهٔ شک‌ها
یه لحظه نهیب تقدیر
یه لحظه عشق و تمنا...
 
وقتی از موندن می‌گیم
میونمون فاصله‌هاست
بغض همو نداشتن
پشت تمام خنده‌هاست...
 
دفتر حوصلهٔ ما
پر از چوب‌خط‌هایِ انتظار  
موعدِ تصمیم آخر
سر آمده هزاران بار...
 
روبروی من و تو
ایستادند آدم‌ها و تقدیر
پشتِ سرِ جدایی
اشک و ناله‌های شبگیر...
 
برای خداحافظی
می‌زنه سرنوشت نهیب
می‌خواهیم بذاریم پشت سر
همه فرداهای پرفریب...
 
تو لحظهٔ وداع اما
می‌شه باز عقل فراموش
نگاه خیس من و تو
می‌کشن همو تو آغوش
می‌کشن همو تو آغوش
می‌کشن همو تو آغوش...
 
عشق پرتقلای ما
با عقل نمی‌شه هم‌صدا
برای یه فردای دیگه
می‌کنه با اصرار تمنا...
تو جدال عشق و تقدیر
من و تو آوارهٔ شک‌ها
یه لحظه نهیب تقدیر
یه لحظه عشق و تمنا...

سراینده: تالین ساهاکیان

غریبانه

 میان من و تو
نخواهد بود قصهٔ عاشقانه
می‌گذرم با همه دلداگی‌ام
از کنار تو من غریبانه...
 
نه، نه، نداره روزگار
برای عشق ما جایی
نباید شروع بشه
این داستان جدایی...
 
هرگز نخواهی دونست
چیزی از عشق و آشفتگی‌ام
می‌گذرم از دنیای آرام تو
با همه شور و دیوانگی‌ام...
 
نخواهی شنید از لبم زمزمه‌ای
از غوغای صد تمنای ناگفته‌ام
نخواهی سوخت به شعله‌ای
از صد آتشِ در دل نهفته‌ام...
 
نخواهی دید شور و شیدایی را
در چشمان باران‌زده‌ام
وسوسهٔ نوازش را
در سرانگشتان خواهش‌زده‌ام...
 
میان من و تو
نخواهد بود قصهٔ عاشقانه
می‌گذرم با همه دلداگی‌ام
از کنار تو من غریبانه...

سراینده: تالین ساهاکیان

یاد

 خاطراتت را
باز تا کرده‌ام
و مانند گلبرگ‌های خشک
لای برگ‌های خاک خوردهٔ زمان
پنهان کرده‌ام
باشد که رنگ و بویشان را
به زوال زمان بسپارند
و چنین خوره‌وار
زخم‌هایم را
از نو نتراشند...
 
یادت را
آشوب نبودنت را
یقین هرگز ندیدنت را
مانند خاک‌روبه‌ای
زیر سنگین‌ترین فرش‌های فراموشی‌
جارو کرده‌ام
و رویشان را
وسواس‌گونه صاف کرده‌ام
باشد که ذهن هراسانم
ذره‌ای
فقط ذره‌ای
روی آرامش ببیند...
 
و باز ناگاه
صدایی
ترنمی
آهنگی
بویی
نامی
همهٔ آن برگ‌های خاک خورده
همهٔ آن فراموشی سنگین را
پس می‌زند
و در هم می‌نوردد
و طوفانی سهمگین
به پا می‌شود
از هزاران یاد و خاطره
برگ و گلبرگ
فرش و خاکروبه
نوا و نجوا
دلهره و آوار
که هر ذره‌اش
روحم را با سماجت می‌ساید
و جنون‌وار بر سرم می‌کوبد
و سیاه‌چاله‌ای بی‌انتها می‌کارد
در جایی
که زمانی برایت دیوانه‌وار می‌تپید...
 
و من از نو می‌ایستم
چون ابری سوگوار
در هجوم گردبادی سهمگین
و تو نیستی که ببینی
یادت
خاطراتت
ردّ پای بی‌بازگشتت
چگونه بر روح آزرده‌ام می‌کوبد
تو نیستی که ببینی
در هجوم این گردبادها
تنها و تکیده
چگونه می‌بارم
وذره ذره تمام می‌شوم...
 
سراینده: تالین ساهاکیان