یگانه یار

 
ای خوب سحرآفرین من،
ای دستانت آیه‌های مهربانی
ای یگانه یار در هستی من
ای چشمانت طلایه‌های جاودانی
 
با تو از آب و آتش گذشتم
گل‌ها در بیابان عطش کاشتم
با تو سفر کردم به دل طوفان‌ها
از امید تکه‌پاره،‌ بادبان‌ها‌ برافراشتم
 
با تو عبور کردم از شب‌های دلهره
تا رسیدم به سپیده‌های آفتابی
با تو گذر کردم از هُرم داغ آفتاب
تا رسیدم به شبستان‌های مهتابی...
 
با تو من به جان خریدم زخم‌ها
تا رسیدم به نوش مرهم‌ها
با تو نوشیدم از جام شوکران
آب چشمهٔ کوثر و زمزم‌ها
 
با تو از درد، جوشن رزم ساختم
بی‌پروا به لشکر سیاه غم تاختم
با تو من رسیدم به قلهٔ شهامت
با تو از ترس، حماسه‌ها پرداختم
 
تا تو پیلهٔ امن من شدی
بال درآوردم من پروانه‌وار
تا تو شعلهٔ گرم من شدی
برخاستم از خاکستر، ققنوس‌وار
 
ای خوب سحرآفرین من،
ای دستانت آیه‌های مهربانی
ای یگانه یار در هستی من
ای چشمانت طلایه‌های جاودانی
 
با تو من واله و شیدا
با تو من در بهشت برینم
با تو ای پاک بی‌همتا
عاشق‌ترین عاشق روی زمینم

سراینده: تالین ساهاکیان

زخمه

 بر زخم‌ دلم زخمه بزن
ای مطرب چیره‌دست
بشنو آهم از لب‌ خاموش
ای یار شوخ و سرمست
 
نوایی تازه ساز کن
از این همه سوزم،
آوازی تازه سر کن
از آه جگرسوزم
 
بریز نغمه‌هایم را
در گلوی نی‌لبکی تنگ
بینداز در کوهسار عشق 
هزار پژواک و آهنگ
 
اگر نیست نگاه خیسم
کافی برای ایمان تو،
اگر پر نمی‌کند دستم
خالیِ دستان تو،
بیفکن از تن سوزانم
شعله‌ها در دل شب
تا که بسوزند
سیاه‌خیمه‌های شک
 
بباف از دردم شوری
نفس‌گیر و بی‌تاب،
بر پا کن بزم سروری
در شبمان روشن و ناب.
 
بخرام با آوازم
ای خنیاگر فریادرس
که دارم در دلم
هزار سودا و هوس
 
برای قصهٔ غمم
تو پایان باش
بیامیز با دردم
و درمان باش
من زائرعشقم
تو آستان باش
با بندگی‌ام بساز
و فرمان باش

سراینده: تالین ساهاکیان

گم شده

 سرگشته بودم و خسته
از سیاهی‌ها دل‌شکسته
تا تو ناگه پیدا شدی
مثل یک راز سربسته.
 
و فریاد زد دنیا یکصدا
در گوش من به اشاره‌ای
که تو همان گم شده‌ای
که تو همان گم شده‌ای.
 
چشمان مستت تابید
بر نگاه نم‌زده‌ام
ناگاه بر خود لرزید
قلب پرآهِ غم‌زده‌ام
 
تا تو رخ نمودی
محو شد همه جهان من
تا تو لب گشودی
مسخ شد دل و جان من. 
 
در وادی چشمانت
راهی شدم من زائروار
به اعجاز نگاهت
مومن شدم من بی‌انکار.
 
و شد دریا و آسمان
آینهٔ چشم و روی تو
دیگر باد نمی‌آورد
عطری به جز بوی تو
 
تو آن حس ناگفته‌ای
که دلتنگش بودم
در خواب و بیداری.
تو آن همراه نادیده‌ای
که با من بود
در خلسه و هوشیاری.
 
تو همان تکهٔ گم شده‌ای
از معمای ناگشودهٔ من.
تو همان کلید سربسته‌ای
برای درهای بستهٔ من
 
نداشتم از تو نامی
تا صدایت کنم
یا حتی رد پایی
تا پیدایت کنم،
ولی خواندمت بی‌نام
هر روزِ خدا
هر صبح و هر شام،
دویدم در حسرت تو
به این سو و آن سو
من بی‌سرانجام.
 
هرگز نبودی از من جدا
ای گم شدهٔ خوب من
تنیده بودی هر آن
با هر بغض و آشوب من.
 
با من بمان ای آشنا
راه غایت من تویی
گم نشو دگر در رویا
راز حقیقت من تویی
 
سراینده: تالین ساهاکیان

ناخوانده مهمان

 ای دور نزدیک
از کجا آمدی؟
قدم‌هایت چه بی‌صدا بود
وقتی برای بردنم از خود آمدی...
ای فاتح بی‌جنگ
چگونه تصاحب کردی
این دل دیوانه را
جادوی هر حس،
آهنگ هر ترانه را؟
ای ناخوانده مهمان
به دعوت که آمدی
که چنین دچارت شده‌ام؟
کدام لحظۀ دیوانۀ مست
درآمیخت
شور مرا
بغض مرا
آشوب مرا
به خیال تو؟
ای غایب حاضر
راز کدام ناگفته
گره زد
صبوری تو را
به بی‌تابی من؟
از شرم چه می‌سوزند
پیشانی تب‌دار
گونه‌های گر گرفته‌ام؟
ای آشنا
ای شور
ای درد
در لابه‌لای
سطرهای سیاه کرده‌ام
آیا می‌خوانی
نانوشته‌هایم را؟
گاهی می‌شنوی
نبض تند شده
نفس‌های به شمارش افتاده‌ام را؟
کاش می‌دانستی
هوای دلم
برایت چه بارانی است
ای دور نزدیک
ای ناخوانده مهمان...
 
سراینده: تالین ساهاکیان